اتاق خاموش و سرد است تن را از لباس میسازد ، بوی تلخ سیگار مشامش را پر میکند و در دلش نفرت بیشتر و بیشتر رخنه میکند . موهای کم پشت و شرابی اش را پشت سر میبندد و عکس غولی کثیف که بر تخت لم داده را در آیینه میبیند ، راه بازگشتی نیست ؛ ناامیدانه به تخت بر میگردد .
میخوانند :
«زَوَّجْتُکَ نَفْسِی فِی الْمُدَّهِ الْمَعْلُومَهِ عَلَی الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ» .
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت